بعضیها اعتقاد دارن تو زندگی مدام اتفاقات بد براشون پیش میاد. برای اینکه بتونیم جلوی این اتفاقهای بد رو بگیریم، اول باید بدونیم چرا این جریان های منفی برامون پیش میاد. پیش از اون هم باید متوجه بشیم دلیل رویدادهای زندگیمون چی هست؟ فرقی نمیکنه این پیش آمدها خوب هستن یا بد. وقتی به یک دید درست درباره اتفاقات بد و خوب زندگی برسیم میتونیم اونها رو کنترل کنیم. در این مقاله روش این کار توضیح داده میشه.
دلیل اتفاقات خوب و بد در زندگی ما چیه؟
دو نوع نگاه به اتفاقات زندگی وجود داره. یکی از این نگاهها رویدادهای زندگی رو به دو دسته خوب و بد تقسیم میکنه. کسانی که این نوع نگاه رو به جریان زندگی دارند، از پیش آمددهای خوب خوشحال میشن و از اتفاقات بد ناراحت میشن. اگه مدام رخداد خوب تو زندگی براشون پیش بیاد میگن ما آدم خوش شانسی هستیم. اگر هم مدام دچار اتفاقات بد بشن میگن ما بد شانسیم.
اما دسته دوم رخدادهای زندگی رو زیاد به چشم خوب و بد نگاه نمیکنن. بلکه پیش آمدهای زندگی رو به چشم درسهایی میبینن که جهان هستی بهشون میده. هر چند هر اتفاقی میتونه خوب یا بد باشه و واقعا دستهبندی اتفاقات زندگی به خوب و بد اشتباه نیست. اما دسته دوم بیشتر از این که به خوب و بد رخدادهای زندگی توجه کنن به درسها و تجربههایی که در این اتفاقات وجود داره توجه میکنن.
فرق این دو نگاه به اتفاقات زندگی چیه؟
وقتی آدمها فقط به خوب و بد اتفاقات زندگی کار داشته باشن، همونطور که گفتیم وقتی اتفاق خوبی براشون بیوفته خوشحال میشم و اگه اتفاق بدی براش پیش بیاد ناراحت میشن. در واقع میشه گفت مثل تکه چوبی هستن روی امواج دریا. اگه موجهای دریا بالا برن، این افراد هم با امواج بالا میرن و حس اوج گرفتن بهشون دست میده. اگر هم امواج دریا پایین بیان، با موجها پایین میان و حس میکنن بد شانس هستن و از موقعیتی که شانس و اقبالشون براشون فراهم کرده بود دور شدن.
اما آدمهایی که بیشتر از خوبی و بدی پیش آمدها به درسهایی که در اتفاقات بد و خوب زندگی هست توجه میکنن. مثل شناگری هستن که هر لحظه به مهارتش اضافه میشه. چون از این اوج و فرودها درس میگیره.
چطور مثل یک شناگر مهار با اتفاقات بد و خوب زندگی برخورد کنیم؟
برای اینکه برخوردمون با اتفاقات زندگی مثل یک شناگر ماهر باشه باید به ۲ نکته توجه داشته باشیم.
۱- از پیش آمدهای زندگی استقبال کنیم
همه ما مثل شاگردهایی هستیم که سر کلاس درس زندگی حاضر شدیم. اگه یک شاگرد با آغوش باز به استقبال درسی که معلم بهش میده نره، نمیتونه درس رو به خوبی یاد بگیره. پس هر وقت اتفاقات بد یا خوب در زندگی برامون پیش اومد، باید با آغوش باز به استقبالشون بریم تا بتونیم بیشترین بهره رو از درسی که زندگی بهمون میده بگیریم.
۲- تفکر، تفکر، تفکر
بدون فکر کردن چطور میشه درس معلم رو سر کلاس فهمید؟ زندگی هم همینطوره. باید به اتفاقات بد و خوب زندگی فکر کرد تا درسی که در اونها نهفته هستن رو یاد بگیریم. خیلی اوقات ما خیلی راحت از کنار حوادث زندگی رد میشیم. همین باعث میشه درسی از اتفاقات بد و خوب زندگی نگیریم. پس از این به بعد باید به هر اتفاقی که تو زندگیمون میوفته به خوبی فکر کنیم.
خب تا حالا متوجه شدیم که نگاه درست به اتفاقات بد و خوب زندگی این هست که باید اونها رو به چشم درسها و تجربیاتی که زندگی بهمون میده نگاه کنیم. علاوه براین بررسی کردیم که چطور باید با این اتفاقات بد و خوب زندگی برخورد کنیم تا بیشترین بهره رو از اونها بدست بیاریم. حالا میتونیم به این سوال که چرا پیش آمدهای بد مدام برامون تکرار میشه جواب بدیم.
چطور جلوی تکرار اتفاقات بد زندگی رو بگیریم؟
همونطور که گفتیم زندگی مثل یک معلمه. البته یک معلم خیلی مهربون. وقتی ما درسی رو یاد نگیریم معلم اون درس رو برامون تکرار میکنه. اینقدر تکرار میکنه تا بالاخره درس رو یاد بگیریم. بنابراین دلیل اینکه خیلی از اتفاقات بد تو زندگیمون تکرار میشه اینه که درسی که باید از اون اتفاقات بد بگیریم رو به درسی دریافت نکردیم.
پس اگه اتفاقی داره مدام تو زندگی برامون تکرار میشه باید متوجه بشیم درسی تو اون اتفاق هست که هنوز اون رو به درستی درک نکردیم. برای اینکه بتونیم درسی که در اتفاقات زندگی هست رو بهتر متوجه بشیم ۴ راهکار عملی وجود داره
- مطالعه: مطالعه روزانه رو توی برنامهاتون قرار بدید. سعی کنید هر مورد کارتون یا هر مسئلهی دیگهای که باعث رنجتون در زندگی میشه مطالعه کنید.
- الگو برداری از افراد موفق: با افراد موفق صحبت کنید یا درباره رازهای موفقیتشون مطالعه کنید. الگو برداری از افراد موفق میتونه درسهایی که اونها از اشتباهات زندگیشون گرفتن رو به شما منتقل کنه.
- از تجربه دیگران استفاده کنید: عمر هیچکس اونقدر نیست که بتونه تمام تجربیات لازم رو خودش بدست بیاره. پس سعی کنید از تجربیات دیگران استفاده کنید.
- تعصب افراطی رو کنار بذارید: شاید خیلی از چیزهایی که در زندگی یاد گرفتیم درست نباشه. شاید فکر کنیم درسهای زندگی رو به درستی یاد گرفتیم اما اینطور نباشه. بنابراین تلاش کنید در زندگی نسبت به چیزی تعصب نداشته باشید تا راحتتر بتونید یاد بگیرید و تغییر کنید.
نتیجه گیری
امیدواریم از این به بعد به جای اینکه حوادث زندگی رو فقط به چشم اتفاقات بد و خوب ببینید، اونها رو به چشم درسها و تجربیات زندگی نگاه کنید. اگر رخدادهای بد براتون تکرار میشن، به جای ناراحتی و افسردگی، متوجه بشید باید بیشتر درباره اون اتفاق ها فکر کنید و درسی که در اون اتفاق هست رو درک کنید.
اگر شما هم تجربه مشابه ای دارید و تونستید با درس گرفتن از اون اتفاقات بهتری برای خودتون رقم بزنید، از طریق کامنت با دیگران به اشتراک بزارید.
همه ی نظرات رو خوندم هم این سایت هم چندین سایت دیگه
برای من هم چند سالیه که گرفتاری و بدبختی زیادی نازل میشه که دیگه این یک ماه گذشته اوجش بوده .
نمیخوام مثل بقیه داستانش رو تعریف کنم .
فقط این رو بگم که هیچ و هیچ و هیچ راه چاره ای نداره و فقط باید بشینیم و نظاره گر این همه بدبختی و بدبیاری که واسمون پیش میاد باشیم..
من که دیگه سر شدم و انگار دیگه چیزی رو احساس نمیکنم . کاش مرگمون زودترفرا برسه که شاید مرهمی بر این درد باشه
سلام همه اینا رو خوندم.از همه بدتر صدمات جانی هست که زندگی رو مختل میکنه.ما اصلا تحمل شکست تو زندگی رو نداریم و افسرده میشیم.همیشه فکرمیکنیم جادو جنبلمون کردن یا خدا زده پس کلمون بخاطر گناه هایی که کردیم.خیلیارفتن پیش دعانویس و کلی پول خرج کردن ولی فایده نداشته.به نظر من خیلی از مشکلات بافکر کردن و حل مشکلات یا دعا کردن درست نمیشه.باید دنبال راه سوم باشیم.شاید باید کلا بیخیال زندگی کنیم رها کنیم
وای متن ها رو که خوندم دردم یادم رفت
داستان منم اینه که توی یک هفته چند مورد به اصطلاح بد داشتم
میخواستم با دوچرخه به صورت سایکل توریست چند تا از شهرهای جنوب کشور رو با دوچرخه رکاب بزنم ولی حدود یک هفته زمان داشتم که برنامه ریزی کردم با اتوبوس به سمت بوشهر برم و از بوشهر تا بندرعباس که حدود ۶۵۰ کیلومتر بود رو رکاب بزنم .. دفعه اول که بلیط خریدم وقتی پای اتوبوس رفتم گفتش که جای دوچرخه ها رو ندارم و بلیط مرجوع شد ، دفعه بعد اتوبوس ما رو جا گذاشت و توی مسیر با اسنپ بهش رسیدم ، توی مسیر که بودم و حدود ۳۰۰ کیلومتر رکاب زدم تصادف کردم و مجبور شدم به سمت شهرم برگردم … زانو بدجور داغون شده بود و نیاز با استراحت داشتم ، سرم توی گوشی بود که توی یه سایت اشتباهی رفتم و حساب بانکم حک شد و تمام حسابم رو خالی کردن ، بعد از سه روز استراحت اومدم که با دوچرخه برم بانک و کارت مجدد بگیرم که دوچرخه بگرو دزد برد در صورتی که قفل رو بریده بود ، تازه از سر کار هم بیکار شدم
نمای این اتفاقات در عرض ۱۰ روز برام افتاد
من 32 سالمه توی شرکت تعویض روغن خودرو بودم و بخاطر حقوق کم درخواست حقوق بالاتر دادم اخراجیم اومد،زدم تو کار خرید و فروش خودرو که بعد دوتا معامله یه 206 خریدم کنار شماره موتورش جوشکاری شده بود و نفهمیدم و فروختیم طرف یقه مارو گرفت و به زور هزینه تعمیر موتور دادیم،رفتیم یه 206 دیگه خریدم اینو با یه زانتیا معاوضه کردم و مابقی رو سردادم بعد یکماه طرف زنگ زده میگه ماشین موتورش تعویضی هست و فک پلاک نمیشه،حالا وکیل گرفته و شکایت کرده،و سند زانتیا هم بنامم نمیزنه،هنوز این تموم نشده که یه وانت فروختیم بهش وکالت دادیم طرف تعویض پلاک نکرده رفته زده به ینفر فرار کرده با پلاک من شکایت اومده رو گوشیم که بیا جوابگو باش،از طرفی پول واریزی مسکن ملی ها هم رسیده و دیگه پول ندارم واریز کنم برا مسکن که از دستم نره،زانتیا هم چون سندش مشکل داره نمیتونم بفروشمش،هنوز یروز نگذشته از واریزی مسکن ملی پیام اومده از اداره مالیات که بیا مالیات کارتخوان بده رفتم میگه 11 میلیون مالیات برات اومده میگم من کارت توی پوز نکشیدم میگه گردش حساب داشتی.کلا زندگیم ریخته بهم گفتم یعنی این همه مشکل یجا چرا اومد باید چیکار کنم واقعا بگم کار خداس،یا پیش امد زندگیه،
دوست عزیز خداوند آگاه و ناظر بر همه احوالات مخلوقاتش هست،قطعا بعد از هر سختی آسانی هست و زندگی روی خوشش رو به شما هم نشون خواهد داد لطفا ایمانتون رو به خدا از دست ندین همه ما مشکلات فراوانی رو تجربه کردیم و میکنیم ولی تمرکز روی اتفاقات بد و شمردن پی در پی اون ها جز ارتعاش منفی چیزی ندارم لطفا مثبت فکر کنید به زندگی تا خدا نعماتش رو به سمتتون سرازیر کنه
برای من در دو روز اتفاقات عجیب افتاده مثلا افتادن ظرف ازیخچال وشکستنش . خاموش وروشن شدن تلویزیون ، خیانت درامانت دیگران درحقم . شاید انرژی منفی توی خونه ام هست که باید مهار بشه مثلا با گذاشتن سنگ نمک درخانه یا ریختن سرکه دراطراف خانه
سلام.منم مثل شما اتفاقات بد ولم نمیکنه الان 37 سالمه دست به هر کاری میزنم تو هر راهی به سمت موفقیت میرم ولی یچیز یا یه اتفاق نابودش میکنه دانشگاه قبول شدم ترم یک معدلم 16 بود که مادرم حالش بد و فهمیدیم سرطان داره تا اومد ترم 4 بشه مادرم فوت شد وابستگی زیادی بهش داشتم بزور داشتم درسمو ادامه میدادم که بابام عمل قلب باز انجام داد دیگه نمیتونستم درس بخونم اصلا تو ذهنم نمیرفت هر جا رو نگاه میکردم یاد روزایی که مادرمو هنوز داشتم میوفتادم انصراف دادم سال بعد رفتم جایی سر کار حقوقم رو ذره ذره جمع کردم یه وام هم تونستم بگیرم یه پراید خریدم دو هفته بعد میخاستیم با فامیل بریم شمال ماشین رو بردم سرویس تو راه برگشت یه نیسان سر فلکه با سرعت کلآ جلو ماشین رو له کرد و فرار کرد رفت .جایی که کار میکردیم کارمون با ادوات جنگی بود یکی از بچه ها بخاطر بی عقلی باعث انفجار شد از بخت بد منم اونجا بودم تمام بدنم پر از ترکش و تیکه پاره شد نقص عضو شدم هر دو پا هر کدوم از دو جا شکست کمرم مهره 2 و سه فاصله انداخت و ترک خورد یه گوشم شنوایش 10 درصد موج انفجار گرفتم چند تا ترکش تو ریه ام جا خوش کرده دکتر میگه خطر داره نمیشه خارجشون کرد هر سه ماه یبار برا ریه میرم چکاب دکتر میگه اگه ترکشها حرکت کنه و متوجه نشیم ریه ات بسته میبشه .مثل یه اشغال انداختنمون بیرون هیچ کاری هم برامون نکردن. اسنپ که اومد رو ماشین کار میکردم تا یه مسافر رو سوار کردم یهو پلیس جلو ماشین رو گرفت اومدیم پایین پسره فرار کرد تا اومدم بفهمم چی شده تو بازداشت بودم نگو طرف فروشنده مواد بوده تو کیفشم مواد داشته الان 9 سال برام حبس بریدن هرچی داشتم فروختم دادم وکیل تا حالا 3 تا وکیل عوض کردم که برا کار نکرده نرم زندان اینا دونه درشت ها اتفاقات بده منه. زندگی من اینجور نابود شد و تمام شد
حالا داستان من جالب تره من با برادرم شریکی یه شهربازی تو شمال کشور با چنتا دستگاه بازی کودک خریدیدم و قرار شد من برم شمال برای مدیریتش بیشتر پولو دادیم ولی سه تا چک دویست میلیونی به فاصله یه ماه داشتیم که طبق محاسبات راحت میتونستیم دربیاریم
خلاصه اومدیم شهربازی گرفتیم یه مقدار کارای اولیشو انجام دادیم شروع کردیم اولش درخواست دستگاه کارتخوان کردیم که ما یه هفته قبل عید اقدام کردیم دو هفته بعد عید دادن بهمون هر روز زنگ میزدم یه مشکلی بود میگفتن فردا زنگ بزن این از اون یکی از دستگاهامون که همون اول خراب بود هیچ یه دستگاه اصلی ماشین برقی بعد سه روز ترانس اصلیش یدفه اتیش گرفت سوخت اینجا نه تعمیرکارش پبدا میشه نه قطعات و لوازمش الان سه هفته گذشته هنوز نتونستم درستش کنم هر روز زنگ و پیگیری ولی فایده نداره یه دستگاه دیگمون چند روز بعد اون خراب شد که یه قطعش که خراب بود فرستادیم تهران تعمیر شه بعد سه هفته امروز اوردن امروز وصل کردیم دیدیم باز عین اولش شد شبش یه مشتری اومد رفتم کارت بکشم دیدم کارتخوان روشن نمیشه اونم خراب شده بود منو همکارم نشسته بودیم یه گوشی یهو صدای پیسسسس اومد دیدم لاستیک موتور چهار چرخ خودبخود بدون هیچ اتفاقی پنچر شد کیس کامپیوتر که الکی خراب نمیشه اومدم روشن کردم دیدم تصویر نمیده بردم تعمیر گفتن کارت گرافیکش خراب شده دستگاه کشتی دیروز یه صدای عجیبی شنیدیم ازش رفتم دیدم یه تیکه زیرش پوسیده داره کنده میشه هر روز یه اتفاق عجیب غریب که کلا پنجاه میلیون کارکردیم همش هزینه کردیم هنوز هیچکدوم درست نشدن ده روز دیگم چک دارم هیچی پول ندارم تو زندگیم همیشه سعی کردم در حق کسی ظلم بدی نکنم کسی و ناراحت نکنم حتی افراد نیازمند میان پول ندارن مجانی سوارشون میکنم ولی نمیدونم این همه اتفاق های بد چرا باید برای من بیافته حس میکنه یه کسی داره منو اذیت میکنه وگرنه این همه اتفاق یجا تو مدت کم محاله نمیدونم چیکار کنم شبا از فکر و خیال نمیتونم بخوابم کاش یکی بود کمکم میکرد میگفت چیکار کنم فقط خدا میتونه کمکم کنه همین و بس
درود بر دوستان
من 46 سالمه و حدود 20 سال هست که در مسیر معنویت و خودسازی هستم. الان که دارم این متن رو مینویسم 10 آبان چهارصد هست
من تو این بیست سال به آدمها انرژی و امید میدادم و دعوتشون میکردم به صبر و اندیشه های معنوی
ولی مدتی هست که خودم درگیر گرفتاریهای شدم عجیب!
یه انسان بسیار نادرستی سر راهم قرار گرفت و دار و ندارم رو بهش دادم ازش یه آپارتمانی پیش خرید کردم و بعدها متوجه شدم شیشه مصرف میکنه. و مطمئن هستم که نشانه هست از طرف کائنات. چون همه بدیها و با هم دارد. و در واقع نقطه مقابل شخصیت خودم هست.
دخترمو 3 سالم رو برد پیش چشم پزشک متوجه شدیم یکی از چشماش 4.5 تنبلی داره. علی رغم اینکه سال قبل که تست شده بود هیچگونه مشکلی نداشت.
تو این هفته 20 ملیون تو ارز دجیتال ضرر کردم. همین یکساعت پیش متوجه شدم بیمه ام قطع شده و باید از این به بعد آزاد بیمه بشم.
سرتونو درد آوردم ببخشید.
ولی من متوجه شدم که این دردها هر چند خیلی سنگینه ولی از طرف خداوند یا کائینات بسمت ما میاد. قصد اذیت و آزار نداره فقط میخواد به من درس زندگی بده. و من رو مثل فولاد آبدیده کنه تا بتوانم با قدرتی که بدست میارم به انسانها خدمت کنم.
و شامل همه آدمها هم میشه ولی بوقت خودش! نصیب من امروز شده
خدا رحمتشون کنه
من هم مثل شما هستم حتی اگر یاد بگیریم که از زندگی در بگیریم باز اتفاقهایی پیش میاد که از قبل برای ما تدارک دیده اندجوری که طبیعت وجبر برای ما اینگونه تعریف شده به هر کاری که روی میاری اگه هزار در داشته باشه هزارو یکتاش بسته میشه من که دیگه در مانده شده ام
شما باز خوبید.من تو اتفاقات عادی زندگی ام هم موندم ننه بابام از اول همو نمی خواستن با هم زندگی کردن الانم همیشه هرروز دعوا دارن یعنی یه حرفشون خارج از دعوا نیست چنددفعه از خونه فرار کردم از بس اعصابم انفجاری خورذ شده بود.اصلا باهم تفاهم ندارن مدام سرزنش و تحقیر و دهن کجی! اخه جالبش این جاست خودم آدم تحصیل کرده و خوبی ام ولی هر بدی اینا به منم سرایت می کنه روح و روانمو اذیت می کنه!
احساس خفگی به آدم دست میده.خونه هم از بس گرونه نمی تونم زود بخرم باید چندسال پس انداز کنم !ای خدا !!خسته شدم.خودم هیچ گناهی نگرده چرا دوتا اسگل کنار هم دادی؟!
شما خدارو شکر کن من یک هفته اس داریم بد بیاری میاریم گوشی آجیم شکست که گرون بود ماشینمون دوبار تصادف بد کرد همه اینا تو کمتر یک هفته کلی ضرر کردیم فقط توکل کردیم به خدا حتی صدقه هم دادیم اما با این کارها درست بشو نیست خدا کمک کنه
بعضی وقتا بدبیاری خیلی وخیمه
من ۱۷ روز مرخصی داشتم برنامه ریزی کرده بودم حقوق بدن مرخصی برم که از بد روزگار زودتر فرستادن اجباری اولای مرخصی کنسول خراب شد
تا نصف مرخصی نه پول داشتم درستش کنم نه جایی بود که بدونه
هرچی که تو برنامه ریزی قرار بود بگیرم به هم ریخت یعنی همه چیز از جلو چشمام رد میشد
چه فرصت هایی که داغون شد واسه اون حقوق
آخر مرخصیم که ک پول دستم اومد رفتم درستش کردم آخرین روز هم با رفیقم قرار تیراندازی داشتیم که به لطف خدا و لطف شانس من که خیلی خیلی زیاده تا ظهر صبر کردم رفتم بیرون در ماشینو باز کردم بارون شروع به باریدن کرد به رفیقمم زنگ دم اونم گفت اضاف کار گرفته
هنوزم که هنوزه صابکارم حقوق نریخته انگار منتظر منه که فردا برم سرکار بریزه
بماند که بدشانسیایه قبل مرخصیم رو نگفتم که خیلی خیلی بدتره هرچقدر مثبت میخوام فکر کنم نمیشه
سلام
من خواستم بدونم چرا جلوی اتفاقی ک میخوام برام بیوفته همش سنگ اندازی میشه
من میخوام ب شهری برم تا عزیزترین فرد زندگیمو ببینم
اما همیشه ی اتفاقی میوفته دقیقا موقعی ک میخوام برم ب شهرشونو ببینمش
دفعه اول امتحانات نزاشت
دفعه بعد یکی از اقوام قوت کرد
دفعه بعد پولشو نداشتیم
دفعه بعدشم ک کرونا شیوع پیدا کرد
و دقیقا توی دو باری ک شیوعش بیشتر شد ما فقط میتونستیم بریم ب شهرشون ک اونم کنسل شد
اخه چرا واقعا این اتفاقات میوفته دقیقا موقعی ک من میخوام ایشونو ببینم و بعد از یکسال و نیم برم ملاقاتش
گاهی اوقات فک میکنم دنیا دقیقا و فقط با من سر جنگ داره
حتی فک نکنم جوابی براش پیدا شه